پسری بیرون رفت و خونه یکی از دوستاش یک ماه موند؛ بعد از یک ماه دختری را سر کوچه
میبینه و بهش تیکه میندازه! یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود؟! میگه
نه! میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونشون بودی! عذاب وجدان
میگیره میره خونه رفیقش؛ رفیقش داشت مشروب میخورد به رفیقیش میگه ببخشید
من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمیدونستم خواهر تو بود! دوستش
پیکشو میبره بالا میگه: به سلامتی رفیقی که یه ماه خونمون خورد و خوابید
ولی خواهرمو نشناخت...
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. ..پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.. صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود..
سـلامتی روزی کـه من سفــید پوشیـدم... سلامتی روزی که رفقا مشکی پوشیدنو من حال میکنم با تیریپشون... سلامتی چن تاشونه... سلامتی یه صدای بلند وصدای تکرار جمعیت... سلامتی صوت قرآن دلسوز یه بینوا... سلامتی اشکــا... سلامتی خاکــا... سلامتی سنگــا... سلامتی دل کنــدنا... سلامتی تنهایی زیر خــاک... سلامتی یه روز خوب که نــیستــم!!!